...بشنو از ني

 



آنچه خوانديم

 

 


 

 يپك


  بغل دستي ها

 خانه ام ابريست

 عطر بهار نارنج

 يلداي تنهايي

 دل نغمه

 طراوت


بنشين 

نيمكت چوبي  

Friday, November 18, 2005

٭ در این سکوت سوت و کور و سرد و پوشالی
از لحظه های ناب و از احساس خود خالی

لم داده بر فرش اتاقی گرم، غرق فکر
آمیخته با خاطرات پوچ و توخالی

یک لحظه تصویری بساز از دست خون آلود
آنجا که آویزان شده بر دار یک قالی

یا آن پسر بچه که با اصرار می گوید
چیزی بخر آقا! ببر جوراب یا شالی!

مردی کنار راه تنگ کوچه می میرد
عید است و تو، در فکر تنگ و ماهی سالی

فریاد دل صد بار در اعماق خود پوسید
یکبار اما تو نپرسیدی چرا لالی!

سیمرغ و کوه قاف و اوج آسمانها نه
مردیم در این پیله! کو پروانه ای؟! بالی؟!

وقتی که دل در گیرودار مرگ تدریجی ست
دیگر چه فرقی می کند آینده یا حالی؟!

در این زمین خشک و بی حاصل مترسک مرد!
کو ریشه ای؟! کوساقه ای؟! کو میوه ی کالی؟!

عمرش به حسرت رفت و پایان یافت از بسکه
فریاد زد زاغی؟! کلاغی؟! شیر بی یالی؟!

گفتی:" بیا تا گل برافشانیم و می..." اما
کو جام می؟! کوباده ای؟! ساقی خوشحالی؟!

"حافظ" هنوز و هر زمان دل در رکاب توست
حرفی بزن، شعری بگو، ناخوانده ای، فالی!

آبان هشتاد و چهار..

نيمكت چوبي


........................................................................................